این اقتصاددان خیال رئیسی را راحت کرد

شرق نوشت : عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان هشدار داد : ۱۱۰ سال است که پی‌درپی انقلاب می‌کنیم. انقلاب مشروطیت، تغییر رژیم قاجار، نهضت ملی‌شدن نفت و به گمانم حتی جنبش سبز همگی از جنس انقلاب بودند. اما اینها همه انقلاب‌هایی بودند که به این‌ خاطر به ‌وجود آمدند که نخبگان ما گفت‌وگو بلد نبودند.

این اقتصاددان خیال رئیسی را راحت کرد

به گزارش زنهار، محسن رنانی عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان نسبت به کاهش اعتماد نفس در نظام تصمیم گیری کشور اظهار نگرانی کرد، رنانی در تحلیل خود که در مجموعه‌نشست‌هایی«گفت‌وگوهای توسعه» مطرح کرده نوشته است:

«ما در مرحله همایندی بحران‌ها هستیم.در همایندی بحران‌ها از یک‌سو نظام تدبیر گرفتار گردابی از بی‌ثباتی‌ها و چالش‌ها و تصادفات و اشتباهات اقتصادی و اجتماعی می‌شود و کارش می‌شود آتش‌نشانی. اگر حتی بتواند آتش‌های بحران را در این گوشه و آن ‌گوشه خاموش کند،‌ اما گرفتار سردرگمی عجیبی می‌شود و ناکارآمدی‌اش به اوج می‌رسد. در چنین شرایطی کافی است مقبولیت سیاسی هم پایین باشد تا اعتمادبه‌نفس نظام تدبیر کاهش پیدا کند. درواقع ما الان در شرایطی هستیم که اعتمادبه‌نفس نظام تدبیر در حال کاهش است»

 

مقصود من از توسعه و رشد تویی تو/ مقصود تویی توسعه و رشد بهانه است. «گفت‌وگوهای توسعه» یک غلط مصطلح است که ما به کار بردیم برای گفت‌وگو درباره توسعه. ما به اشتباه فکر می‌کردیم باید گفت‌وگو کنیم تا بفهمیم چگونه به سمت توسعه برویم. در طول گفت‌وگوها دریافتیم که گفت‌وگو خود توسعه است؛ گفت‌وگو یعنی توسعه و ملتی که مهارت گفت‌وگو دارد توسعه‌یافته است و ملتی که توسعه‌یافته است، مهارت گفت‌وگو دارد. بعدها که روی مسئله تربیت و توسعه متمرکز شدم، دیدم «گفت‌وگو»، «توسعه» و «کودکی» سه واژه‌ای هستند تفکیک‌ناپذیر. بذر گفت‌وگو در کودکی کاشته می‌شود و مهارت گفت‌وگو در کودکی شکل می‌گیرد. همان مهارتی که ۱۱۰ سال است نتوانستیم کسب کنیم یا نخواستیم یا غفلت کردیم. روشنفکران و هادیان فکری و سیاسی ما فکر کردند فقط باید براندازی کنیم تا به توسعه برسیم. ۱۱۰ سال است که پی‌درپی انقلاب می‌کنیم. انقلاب مشروطیت، تغییر رژیم قاجار، نهضت ملی‌شدن نفت و به گمانم حتی جنبش سبز همگی از جنس انقلاب بودند. اما اینها همه انقلاب‌هایی بودند که به این‌ خاطر به ‌وجود آمدند که نخبگان ما گفت‌وگو بلد نبودند. با این نگاه بود که ما در پویش فکری توسعه، از سال ۱۳۹۶ گفت‌وگوهای توسعه را راه انداختیم.

۹۵ درصد مؤسسات، بنگاه‌ها و نهادهای بخش خصوصی ما زیر پنج نفر یا خانوادگی است. اینها همه عوارض ناتوانی و بی‌مهارتی ما در گفت‌وگو است.

اما روایت حضرت مقصود؛ یک ترم را در خدمت استاد فراستخواه درس اخلاق و گفت‌وگو آموختیم. تعداد ساعاتی که خدمتشان نشستیم و گفت‌وگو کردیم نزدیک ساعات یک ترم تحصیلی ‌شد و در این همنشینی‌ها نه‌تنها از دانش ایشان بهره بردیم بلکه درس اخلاق گرفتیم. در نوشته‌های ایشان نیز ما هم‌زمان با دانش و ادب توأمان مواجه بودیم.

اما روایت مقصود؛ در آغاز فکر می‌کردیم وقتی روایت‌ها تدوین و منتشر شود، ممکن است برخی‌شان برای تحلیل همه دوران تاریخ معاصر ایران به کار بیایند. کم‌کم متوجه شدیم هر روایت تصویری و گوشه‌ای از تاریخ توسعه ایران و نقشه توسعه ایران را تبیین، توصیف و ترسیم می‌کند؛ یعنی هر روایت برای یک برهه خاص از تاریخ ایران کاربرد دارد و نباید انتظار داشته باشیم یک صاحب‌نظر تئوری‌اش مثلا برای کل صد سال اخیر جواب بدهد. «روایت محمود» یا نظریه دکتر سریع‌القلم برای یک زمانه کاربرد دارد، «روایت مسعود»‌ یا نظریه دکتر نیلی برای یک زمان دیگر و «روایت مقصود» هم برای دوره‌ای دیگر. به گمان من در بین روایت‌هایی که تا به اینجا نوشته‌ایم، مثلا روایت دکتر سریع‌القلم و روایت دکتر نیلی مربوط به عصر نرمالیتی ایران هستند؛ یعنی اینها تحلیل‌هایشان و توصیه‌هایشان برای زمانی است که جامعه و سیاست ما از شرایط نرمال، بهنجار و عادی برخوردار باشد. در این صورت محمود می‌گوید راه‌حل توسعه ما در ادغام‌شدن در اقتصاد جهانی است و مسعود می‌گوید راه‌حل توسعه ما در سرمایه‌گذاری انبوه و بزرگ‌مقیاس صنعتی است. ولی هیچ‌کدام از اینها الان راه‌حل ما نیست، چون آنها فقط در شرایط بهنجاری و عادی‌بودگی ایران جواب می‌دهند. اما امروز که ما در میانه بحرانیم و افق نداریم، راه‌حل‌مان چیست و کجاست؟ وقتی تأمل می‌کردم، دیدم روایتی که الان، در این لحظه تاریخ ایران، بتواند راهکار بدهد و نسخه بنویسد، روایت مقصود است؛ به‌ویژه مسئله تأکید دکتر فراستخواه بر کنشگر مرزی.

 

در بحران‌هایی که اعتمادبه‌نفس نظام تدبیر پایین می‌آید، تصمیمات، شتاب‌زده و در خفا و بدون گفت‌وگوی جمعی و بدون مشارکت نخبگان و ناقدان گرفته می‌شود و به همین خاطر، تصمیمات از سطح عقلانیت به سطح هوش سقوط می‌کند. یعنی نظام تدبیری که اعتمادبه‌نفسش را از دست داده است، تصمیماتش را با هوش خود می‌گیرد نه با عقلانیت خود. راه‌حل هوشمندانه اولین راه‌حلی است که هرکس هوش کافی داشته باشد، به آن می‌رسد؛ حتی اگر هیچ سواد و تجربه‌ای نداشته باشد. ولی عقلانیت دانش جمعی و دانش ضمنی نخبگان را به خدمت می‌گیرد و تصمیماتی می‌گیرد که فردا نخواهد عوض کند. مثلا برخورد اخیر دولت با مسئله نان، برخورد هوشمندانه بود نه عقلانی و نمونه‌های فراوانی از این سیاست‌ها را می‌توانیم پیدا کنیم که نشان می‌دهد نظام تدبیر تصمیماتش از سطح عقلانیت به سطح هوشمندی سقوط کرده است. در چنین شرایطی احساس آتش‌نشان‌بودن به اضافه سقوط به سطح هوشمندی که موجب می‌شود راه‌حل‌ها پی‌درپی شکست بخورد، اعتمادبه‌نفس سیاست‌گذار را پایین می‌آورد و نظام تدبیر را آماده واکنش‌های تند می‌کند و همه چیز را به فاز امنیتی‌شدن می‌برد. و این آغاز شکل‌گیری یک چرخه ناکامی-‌ناامنی است.

از طرف دیگر جامعه بحران‌زده که امواج بحران سرگردانش کرده است، در این شتاب‌ها و سرگردانی‌ها، هیجانش بر عقلانیتش غلبه می‌کند و رفتارهای جامعه می‌رود در فاز هیجان. حتی وقتی شورشی در کار نیست و در خانه یا در تاکسی نشسته‌ایم اما کلام‌مان، رفتارمان، نوع خریدکردنمان، نوع رانندگی‌مان، شیوه بورس‌بازی‌مان و رفتارما در بازار ارز به شکلی است که در آن هیجان بر عقلانیت غلبه کرده است. پس از یک طرف نظام تدبیر، نگران و ناتوان از تدبیر امور به شیوه عقلانی است و از طرف دیگر، جامعه، خسته و فرسوده و هیجان‌زده است و رفتارهایش قابل پیش‌بینی نیست.

حاصل این چه خواهد بود؟ از چنین شرایطی هیچ نتیجه عقلانی و مفیدی برای کشور بیرون نخواهد آمد. انقلاب‌های مخرب از چنین شرایطی بیرون می‌آیند. حتی اگر انقلاب نشود که در ایران نمی‌شود، یعنی در ایران به دلایل متعدد ظرفیت انقلاب وجود ندارد، اما ظرفیت شورش وجود دارد و خطر شورش اگر به یک پدیده بلندمدت و مستمر تبدیل شود، آثار زیان‌بارش برای جامعه و اقتصاد و سیاست از خسارت بمب اتم بیشتر است. این آن تصادف تاریخی است که حداقل سه بار در تاریخ رخ داده است و روشنفکران ما خطا کردند و به آن دامن زدند و من الان نگرانم که روشنفکران ما دوباره خطایی را که در گذشته کردند، دوباره تکرار کنند؛ یعنی خزیدن در لاک خویشتن، مهاجرت به درون، قهرکردن و ناامیدشدن و کناره‌گرفتن؛ یعنی رهاکردن جامعه در وضعیتی که روزبه‌روز هیجان بیشتری بر عقلانیت غلبه می‌کند و امکان دست‌یافتن به راهکارهای عقلانی را کمتر و کمتر می‌کند. این آفتی است که چند بار در تاریخ ایران گرفتار آن شده‌ایم و نهایتا منجر به برخوردهای خسارت‌بار اجتماعی و سیاسی شده است. این آن لحظه تاریخی است که کنشگران مرزی مدنظر دکتر فراستخواه، اگر توسعه‌خواه باشند و منافع جمعی و اجتماعی برایشان مهم باشد، باید از لاک خویش بیرون بیایند و تمام سرمایه و اعتبارشان را به عرصه بیاورند برای شکل‌دادن گفت‌وگو. اتفاقا الان وقت گفت‌وگو است. وقتی دولت مستأصل شده، بهترین زمان برای گفت‌وگو است. آن وقت که دولت همه جا اقتدارش را به رخ می‌کشد که گفت‌وگو نمی‌کند. فرقی نمی‌کند هر دولتی در چنین شرایط تاریخی باشد، وقتی اعتمادبه‌نفس خود را از دست می‌دهد، برخوردهای تند می‌کند؛ بنابراین، این آن لحظه تاریخی است که روشنفکران و کنشگران مرزی ما باید به میدان بیایند، هزینه کنند، خطر کنند، اعتبار و اندیشه‌شان را وسط بیاورند و بکوشند راه گفت‌وگو و تعامل با سیستم را باز کنند. با جامعه گفت‌وگو کنند و از نگرانی‌هایش بکاهند و از خطرات تندروی آگاهش کنند. البته در طرف حکومت هم کنشگران مرزی باید پا پیش بگذارند و با جامعه گفت‌وگو کنند.

الان آن لحظه تاریخی است که همه دولتمردان باید فراخوان بدهند به نخبگان مدنی، سیاسی و اقتصادی و بگویند به ما بگویید چه کنیم تا از این شرایط عبور کنیم. الان آن لحظه تاریخی است که اگر دولت مستقر می‌خواهد گذار مطمئنی از این بحران‌ها داشته باشد، باید تمام ظرفیت تاریخی و فکری موجود ملت ایران را به کار بگیرد. و توسعه‌خواهی اینجا معلوم می‌شود که آیا کسی دعوت می‌کند برای گفت‌وگو و مفاهمه؟ توسعه‌خواه، خواه نخبه دولتی یا مدنی، کسی است که وقتی چهارراه تحولات اجتماعی و سیاسی گره خورد، از ماشین خودش بیرون نیاید و بگوید تو خطا آمده‌ای برو عقب، بلکه بگوید بایست من دنده‌عقب می‌گیرم. الان آن لحظه تاریخی است که کنشگران مرزی ما چه در حکومت و چه بیرون حکومت، روشنفکران ما چه نزدیک به حکومت و چه مخالف حکومت، باید همگی دنده‌عقب بگیرند و فضا بدهند تا شاید این گره فروبسته سیاست گشوده شود.

من واقعا افسوس می‌خورم که این حجم از نخبگان ما در خارج از کشور هنوز در بین خودشان هم نتوانسته‌اند گفت‌وگو راه بیندازند. فرض کنیم براندازی هم رخ داد، می‌گویم شما که الان که در بیرون قدرت هستید، توان گفت‌وگو با هم و توان اجماع‌سازی ندارید، چطور فکر می‌کنید اگر به قدرت رسیدید، می‌توانید کشور را نجات دهید. آن موقع هم شما انحصارگران قدرت خواهید شد. اگر نیت درست و توان کاری برای کشور دارید، این گوی و این میدان، اول گفت‌وگو کنید و به اجماع برسید. در اجماع شماست که می‌توان باب گفت‌وگو با حکومت را باز کرد، نه در رقابت و تخریب یکدیگر. اما یک جامعه متفرق که یک طرف نخبگان بیرونی‌اش ناتوان از گفت‌وگو تنها در اندیشه براندازی هستند و از طرف دیگر نخبگان درونی‌اش در اندیشه مهاجرت به درون یا به بیرون، در اندیشه قهر و گوشه‌گیری و ناامیدی هستند، چه بر سرش خواهد آمد؟ آیا دوباره جامعه رها خواهد شد تا در برزخ ناامیدی و بی‌افقی، دست به شورش و ویرانی‌ بزند؟

    دیدگاه شما
    پربازدیدترین اخبار